خیلی سال بود که دلم میخواست برم به مامان بزرگم ( پدری ) سر بزنم ولی نمیشد یکی از دلایلش هم شاید این بود که با فامیل پدریم در ارتباط نیستم، البته بجز پسر عمم.

دیروز بهم پیام داد که مامان بزرگ حالش بده و بیمارستان بوده، منم سریع زنگ زدم، عموم خونشون بود و خیلی خوشحال شد صدام رو شنید. با مامان بزرگم که حرف زدم خیلی خوشحال شد و کلی گله کرد که چرا نمیریم بهش سر بزنیم، صداش خیلی مریض بود، بهش گفتم مامانی صبر کن من هفته دیگه میام ببینمت.

امروز صبح پسر عمم پی ام داد که مامانیم حالش بد شده و بردنش بیمارستان، ولی دیگه برنگشت.

حسرت ندیدنش تا آخر عمر باهامه فقط خداروشکر میکنم که دیروز باهاش صحبت کردم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها