بارون



دلار گرون، ماشین گرون، موبایل گرون، گوشت گرون، میوه گرون، سبزی گرون 

اونوقت یک سری هستن نگران رای گیری برنامه های مجبوب صدا و سیما هستن

دارن بررسی میکنن که فلان برنامه سه روز پشت سرهم تقلب کرده. آخرش هم یه هشتگ میزنن #حق الناس

اونم توی یه شبکه اجتماعی فیلتر

زیبا نیست؟


سلام

حدود 9 سال و نیم هستش که توی این شرکت دارم کار میکنم، شاید خیلی دیر شده باشه ولی واقعا دیگه از اینجا خسته شدم، همیشه از اینکه کارم و عوض کنم میترسیدم، میترسیدم که به اندازه کافی خوب نباشم برای کار های جدید. میترسیدم کار خوب پیدا نکنم و هزار و یک دلیل و بهانه می تراشیدم برای استعفا ندادن.

ولی الان واقعا دیگه بریدم، نه کار درست و حسابی ای انجام میدم در طول روز، نه حقوق  درست و حسابی ای میگیرم، الانم که وضعیت ها داغون شده و حقوق و بزور میدن بهمون. 

کار پیدا نکردم، ولی قطعا بزودی استعفا خواهم داد. 


تازه فهمیدم که اراده داشتن برای رژیم گرفتن چقدر میتونه لذت بخش باشه، اونجایی که آخر شب دیگه میبری و دلت میخواد همه چی بخوری، ولی فردا صبحش که میری روی ترازو و میبینی وزنت کم شده دوباره انرژی میگیری که ادامه بدی.

شش کیلو و نیم در یک ماه واقعا خیلی هیجان انگیزه 


سلام

این چند ماهه ورزش درست حسابی ای نکردم، و خب رژیمی هم نداشتم، چطور میشه برنج و آش و کله گنجشکی و . دوست داشته باشی و بتونی رژیم بگیری؟

خب میشه 

بدین صورت که یک روز میری روی ترازو و میبینی که وزنت به 73 کیلو و خورده ای رسیده، همونجا از ترس یک سکته میزنی و به خودت قول میدی که وزنت رو بیاری پایین، توی این حین یه آشنا که یه رژیم خوب هم داره به کمکت میاد و نتیجه میشه اینکه امروز صبح ترازو عدد 67.700 رو نشونت میده، اونم طی دو هفته و نیم. و تو مصممی که این روند رو به کاهش رو تا جایی که ادامه بدی که بتونی یک شکم شش تکه برای خودت دست و پا کنی.


نه ساله من توی این شرکتم و قطعا مدیر مالی یکی از شرکتها سابقه کارش از من بیشتره، امروز زنگ زدن که قیمت گذاری ای که اول ماه براتون فرستاده بودم رو انجام ندادید، منم گفتم امکان نداره انجام نداده باشم، گفت قیمت نیومده بشینه، گفتم باشه تا نیم ساعت دیگه چک میکنم براتون، داد و هوار و فریاد که نههههه مدیرعامل داره میره خارج از کشور و این و لازم داریم و کوفت و درد و زهرمار

وسط کار دیگه ای بودم و ولش کردم گفتم کار این احمق و انجام بدم، رفتم انجام بدم میبینم قیمت داره سندها

بهش زنگ زدم میگم که اینا که قیمت داره و مطابق همون چیزیه که من انجام دادم، برگشته میگه عهههه پس بذارین من چک کنم !

بهش میگم آقای فلانی قیمت گذاری انجام دادین؟ 

آقا تازه یادش افتاده که قیمت گذاری نکرده و سوتیه خودش بوده. میخواستم بهش بگم بدو بدوووو که مدیرعامل میخواد بره خارج :|

طرف نزدیک به 10-12 ساله داره تو این شرکت کار میکنه هنوز نمیدونه که چه گهی باید بخوره :|


آقای سلطانی فر، آقای پسر سلطانی فر، آقای رئیس جمهور

خدا الهی از هیشکدومتون نگذره به حق پنج تن، استقلالم و نابود کردید، گفته بودم که این پنجره بسته ی لنگ داستان درست میکنه برای استقلال و میبینید که کاملا حق با من بود، اسپانسر مشترک پول و میده به لنگ که با بازیکناش تمدید کنه و بازیکن بگیره برای نیم فصل ولی استقلال بخاطر نداشتن پول ابراهیمی و از دست داد، وضعیت تیام و چپاروف هم معلوم نیست، با وریا یک ساله بستن، پول کمک مربی و مربی بدن ساز هم که شفر گفته خودم میدم واقعا خیلی دارم حرص میخورم از این وضعیت 

دیدن استقلال شفر مهار شدنی نیست ریدن به خودشون و در عمل استقلال و فلج کردن


امیدوارم که با همین مهره هایی که هستن شفر بتونه یه تیمی بسازه که دهن همتون سرویس بشه



سلام


- مث خری که توی گل گیر کرده، تو این مملکت گیر کردیم، البته نه توی مملکت، توی دست اشخاصی در این مملکت گیر کردیم ، تمام تبلیغات ماهواره شده مهاجرت، به مزخرف ترین جاها، مکان هایی که چقدر نسبت به ایران پایین تر هستن و چه پولی میگیرن برای گرفتن اقامت ، چقدر بیچارمون کردن که بخاطر یکم راحت نفس کشیدن حاضریم از همه چی بگذریم و بریم، کمتر کسی و میبینم که امید به ساختن ایران داشته باشه و آینده ای روشن براش تصور کنه، هیشکی و نمیبینم که بگه میمونم و از میهنم دفاع میکنم، همه فقط به فکر اینن که برن و خودشون و نجات بدن، برن و آینده ای بهتر و برای باقی زندگیشون رقم بزنن، که خودمم یکی از نمونه هاش هستم.


- جمعه ی این هفته آخرین جلسه ی این ترم کلاس زبانمه و هفته ی بعدش امتحان، که اینترویو داریم از کل کتاب، میدونم که میتونم از پسش بر بیام.


- با دوستام قرار داشتیم که بریم بیرون، شوهر دوستم تا ماشینمون رو ( بعد از دو ماه ) دید شروع کرد زدن تو سر ماشین و ماشین خودش و بردن بالا ( ایشون یک عدد از این جارو برقی چینی ها سوار میشن .) آخر سر هم سردرد خفش کرده بود، یک چاخان هایی راجع به ماشینش میکنه که آدم باورش نمیشه خب، مثلا میگه با 160 تا سرعت داشتم تو آزاد راه میرفتم یه لندکروزر نمیتونست منو بگیره O:
خلاصه که حسود دورو برمون زیاده ماشالا.




سلام


-امروز بعد از سه ماه که میخواستم برم و نمیرفتم، رفتم مدرک کارشناسیم و گرفتم که البته موقته و باید برای اصلش درخواست بدم. مسخره نیست؟ دیگه اصل و فرع چه لوس بازی ای که از خودتون در میارید؟ همون بار اول اصلش رو صادر کنید دیگه.  قشنگ نشستن فکر کردن و در همه حوزه ها دارن مردم و میچاپن، مثلا همین تعویض شناسنامه، یا تعویض کارت ملی، اصلا چرا کارت ملی باید تاریخ انقضا داشته باشه؟ بعد از اون تاریخ میگنده آدم؟ یا چی؟ یه شماره هست برای تا آخر عمرت دیگه.


-مبینیم که دادگاه CAS درخواست تجدید نظر تیم لنگ و رد کرده : )) خوشحال هستما، ولی حالا بشینید ببینید که استقلال میتونه اون خریدهایی که میخواد و انجام بده یا نه.


- محسن چاووشی یه آهنگ برای خوزستان خونده که ظاهرا به مذاق دوستان خوش نیومده و ایشون رو هم فیلتر نمودند، کلا دست به فیلترشون این روزا خیلی خوبه.


- از اونور هم که دارن خانوم ها رو فیلتر میکنن، گشت ارشاد . و حالا گشت نسبت :)))) آخه بیچاره ، برو ببین چجوری دارن گروه گروه به بچه های دبیرستانی میکنن، بدبختی که نمیتونی هوا و هوست و نگه داری، برو خودت و اصلاح کن، خدا همتون و ورداره ایشالا.


وقتی ام کانکت نمیشه دلم میخواد گوشی و از پنجره پرت کنم پایین و خب یادم میوفته اگه گوشی چخ بدم باید حداقل 5 میلیون بدم تا یکی دیگه بگیرم! این میشه که یه نفس عمیق میکشیم و ازش خواهش میکنم که وصل بشه. اونم نامردی نمیکنه و راه میاد باهام !


آزادی ای که از دست داده ایم، آزادیِ خود بودن و بیان خود است. اما اگر به زندگی خود نگاه کنیم، می بینیم که بیشتر وقتمان صرف کارهایی می شود که برای خوشایند دیگران انجام می دهیم، برای پذیرفته شدن از سوی دیگران به جای زندگی کردن برای خود. این اتفاقی است که برای آزادی ما افتاده است. و ما در جامعه ی خود و در همه ی جوامع بشری، میبینیم که از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر اهلی شده اند.


#چهارمیثاق

#دون_میگوئل_روئیز


- همون آقایی که توی شبکه فیلتر از حق الناس میگفت و دنبال رای های گمشده یه برنامه بود کاشف به عمل اومده که پرسپولیسی هستش، همون آقا در جریان هستش که اسپانسر مشترک استقلال و پرسپولیس که ایرانسل باشه، یک رقم نجومی به استقلال بدهکاره، همین آقا اینجا که جاش هست که از حق الناس بگه و حق استقلال و هوادارانش رو از ایرانسل بگیره سکوت کرده، زیبا نیست؟؟؟


- پژمان راهبر رو شاید خیلی ها نشناسن، ولی بدونین که سایت ورزش سه برای ایشون هستش، این آقا در طول فصل گذشته خودش و کارکنانش تا اونجایی که تونستن تلاش کردن که گند بزنن به استقلال، با انواع و اقسام حاشیه، با انواع و اقسام گیرهای الکی و از اونور مجیز لنگ رو گفتن، حالا که قرار شده استراماچونی بیاد استقلال ( که اگه بیاد ! ) این آقا تو اون شبکه اجتماعی فیلتر اومده داره ناله میکنه و مثلا نگران اوضاع استقلال هستش، یه یادآوری کوچیک بهش کردم که هوادار گول این حرکتاش و نمیخوره که بلاکم کرد :))


** کاش حق الناس واقعا توی این مملکت رعایت میشد.


تو کتاب میثاق پنجم اثر دون میگوئل روئیز یه قسمت هستش که داره در مورد میثاق دوم صحبت میکنه و اون رو توضیح میده یعنی میثاق " هیچ چیز را بخود نگیرید"

میگه تصور کنید که توی یه ساختمون هستید که پر از اتاق های سینماست، یکیش رو انتخاب میکنید و وارد میشید، میبینید که یک نفر تماشاچی وجود داره و داره فیلمی رو میبینه که مربوط به شماست، یعنی تمام بازیگرهای توی فیلم پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان و خلاصه همه ی کسایی که میشناسید هستن و شخصیت اول داستان هم خودتونید، وقتی فیلم رو نگاه میکنید میبینید که همه شخصیت ها دقیقا همونجوری که شما تصور میکنین توی فیلم هستن ( شخصی که داشت فیلم رو تماشا میکرد خودتون بودید و همه ی حواسش هم به فیلمه و به شما توجهی نمیکنه)

از اون اتاق میای بیرون و میری توی یه اتاق دیگه، میبینی فیلم مادرت داره پخش میشه و شخصیت ها همونا هستن با این تفاوت که شخصیت اول داستان مادر شماست نه خودتون و فرد توی اتاق که باز حواسش به شما نیست مادر شماست، میبینید که شخصیت ها جور دیگه ای هستن، یعنی از دیدگاه مادر شما خودتون با اون چیزی که توی فیلم خودتون بودید فرق میکنید و چه بسا از مادرتون بخاطر خلق همچین شخصیت هایی ناراحت میشین حتی وقتی میفهمین که چه فکری راجع به همسرتون داره.

از اتاق میاید بیرون و وارد یه اتاق دیگه ( احتمالا همسرتون میشید) باز همون شخصیت ها و شخصیت اول هم همسرتونه، متوجه میشید که با اینکه فکر میکردید خیلی با همسرتون دیدگاه های مشترک و تفاهم نظر دارید ولی دیدگاه ایشون هم با شما زمین تا آسمون فرق میکنه 

دونه دونه تک تک اتاق ها رو میبینید و متوجه این همه تفاوت افکار میشید و دوباره برمیگردید به اتاقی که شخصیت اولش خودتون بودید، فیلم دیگه براتون گنگه و قبولش ندارید یعنی حتی نظر خودتون نسبت به بقیه هم براتون دیگه درست نیست.


بعد میاد توضیح میده گفتن این جمله که "همسرم من و درک نمیکنه" چقدر خنده دار و بی معنی وقتی که حتی خودتون درک درستی از خودتون ندارید.

پس با این همه تفاوت افکار خیلی عجیبه که بخوایم هر کسی هرچیزی میگه رو بخودمون بگیریم، وقتی متوجه شدیم هر کسی دیدگاه متفاوتی داره به خود گرفتن یعنی آسیب زدن آگاهانه به خود


پس همونطور که دوست دارید زندگی کنید و هیچ چیزی رو به خودتون نگیرید دوستان عزیزم.


-این روزها پرم از حس خوب، حال خوب و افکار خوب و میتونم بگم 80 درصدش بخاطر کتابهاییست که خوندم و روم اثر مثبت گذاشته، کاشکی همتون مثل من میبودید و این حس عالی رو تجربه میکردید، حسی عاری از سرزنش کردن و غر زدن. حسی که فقط میبردت رو به جلو جلوتر از رویاهای زیبایی که در سر داری


- پنج ترم از شروع کلاس زبانم گذشت ( از ترم 9 شروع کردم) و توی این پنج ترم غیر از یکیش که مشترکن با سیامک اول شدیم، تاپ استیودنت شدم و الان بی صبرانه منتظرم چهارشنبه بشه و برم ببینم که دوباره تاپ شدم. جالبیه ماجرا وقتیه که توی موسسه قبلی fail میشدم :)) خیلی خوبه که اینجا انقدر بدون استرس دادن های الکی و بدون اینکه پولکی باشن امتحاناتشون رو برگزار میکنن.


- با خودم عهد کرده بودم امسال تا جایی که میتونم کتاب بخونم و الان پنجمین کتاب رو تا نصفه هاش خوندم ♥


سازمان لیگ در یک مصوبه من دراوردی و مسخره اعلام کرده که اگه یه تیم هر دو تورنومنت ( لیگ و حذفی ) رو ببره دیگه نیازی به برگزاری بازی سوپر جام نیست و بدون بازی قهرمان اعلام میشه.

بعد این من هوادار متوهم استقلالم که میگم سلطانی فر، عراقچی، سازمان لیگ، مازیار ناظمی و و و و  لنگی هستن

آره من متوهمم که سلطانی فر گفته برانکو رو بر میگردونه

من متوهمم که استقلال و پرسپولیس هردو برای یک ارگان هستن ولی این استقلاله که هر فصل اوضاعش داغونه

من متوهمم که رئیس جمهور رفت کود انسانی وارد کرد بخاطر لا پوشونی قرارداد طارمی

من متوهمم که تا حالا بازی تیم ملی از هیچ مدرسه ای پخش نشده ولی بازی پرسپولیس چرا

من متوهم ترین آدم روی کره زمینم.


احساس سبکی میکنم
برای اینکه یکی از همکارام که الان تقریبا 3 سالی میشه که از اینجا رفته اون اواخر باهام و یا بهتره بگم باهم کنتاک بودیم.

چند روز پیش اکانتش رو اتفاقی توی توییتر دیدم و بنظرم رسید بهترین کار اینه که بهش پی ام بدم، بگم دلم براش تنگ شده و ازش معذرت خواهی کنم بابت اتفاقات گذشته، با اینکه دیگه شاید هیچوقت هم نبینمش ولی اینکار رو برای آرامش خودم انجام دادم. خودم رو هم برای هر برخوردی آماده کرده بودم، بهرحال این منم که تغییر کردم و شاید دیگران هنوز همونجوری باشند که قبلا بودند حتی منتظر جواب دادن هم نبودم.
ولی ایشون جواب داد و گفت گذشته ها گذشته و از این حرفا.
الان خیلی احساس سبکی میکنم، چه خوبه که بشه با همه شفاف بود، از کسی کینه به دل نداشت، راحت حرف زد و گذشت و فقط شاهد و ناظر بود.
آخ که چقدر این میثاق " هیچ چیز را به خود نگیرید و تصورات باطل نکنید " میثاقِ فوق العاده ای هست.
خلاصه که الان خیلی حالم بهتر از قبل هستش.

- خواهر پرژین یکی از بهترین وبلاگ نویس هایی که میشناسم فوت شدن، براشون از صمیم قلب آرزوی صبر میکنم. از وقتی وبلاگشون رو باز کردم و اون مطلب رو دیدم تا همین الان تو شوک هستم. امیدوارم اون دو تا بجه ی نازنینش آسیب نبینن و در آرامش بزرگ بشن با اینکه سخته.


- مزخرف تر از سندروم پیش از قاعدگی نداریم و نخواهیم داشت، فرشته مقرب الهی هم که باشی در این دوران میشی سگ پاچه بگیر.


- برانکو گفته از چند ماه پیش با الاهلی مذاکره کرده بودم، چند ماه پیشش هم میشه همون موقع ها که پرسپولیس به الاهلی باخت :)) در کل این سه سال که آقای وزیر و دوستان براش جام آوردن، آخرش هم گفته تو لیگ ایران نمیشه قهرمان آسیا شد، خدایا شکرت :))) آخه چقدر یک نفر میتونه پررو باشه، ببخشید دیگه زور فدراسیون فوتبال به داورای ای اف سی نمیرسید که بخردشون برات پرفسور جون، ایشالا مدیرای الاهلی بیشتر پول دارن و بتونن برات اینکارو انجام بدن :))


- بالاخره اولین وبسایتم رو طراحی کردم و بزودی پابلیشش میکنیم، یک پرسونال وبسایت هستش که وقتی پابلیش شد اینجا میذارمش و خیلی خوشحال میشم که نظراتتون رو در موردش بهم بگید.


- چه فعل و انفعالاتی در مغز من رخ میده که یادم میره شارژر موبایلم و با خودم بیارم شرکت؟
خودم میدونم، خوابالودگی فراوان، بحدی  که الان قهوه اسپرسو هم خوردم ولی چشمام بزور بازه :))


- کلی تمرین باید برای کلاس زبانم انجام بدم که در این تعطیلات آخر هفته نیم نگاهی هم بهشون ننداختم، همش درگیر پروژم بودم. برم ببینم چی به چی بود اصلا.


واقعا چرا من تا الان این کتاب رو نخونده بودم؟ خب شاید خودم بدونم چرا

برای اینکه در زمان و مکان درست این کتاب در اختیارم قرار گرفته، کلمه به کلمه ش رو میتونم کاملا بفهمم و حس کنم و لذت ببرم از اینکه میدونم چی به چیه، خیلی خوشحالم که دارم میخونمش، تعداد صفحات زیادی نداره صد صفحه شاید ولی عجب اعجازی در این صفحات هست و من 54 صفحه ش رو خوندم امروز.

چقدر دوست داشتنی هستید شما کاترین پاندر

و باید یه تشکر و قدردانی بسیار ویژه داشته باشم از گیتی خوشدل عزیز دلم که با کتاب هایی که ترجمه کردن و من خوندمشون دریچه ای تازه جلوی چشمان من باز کردند.


از دولت عشق

کاترین پاندر

گیتی خوشدل 


سلام

-به خودم قول داده بودم که امسال خیلی کتاب بخونم و از دیشب خوندن کتاب ششم رو آغاز کردم و خیلی از این بابت خوشحالم، کتاب هایی که دارم میخونم اکثرا روانشناسی هستن، یعنی باید حتما دوباره و شاید چند باره بخونمشون، یکسری هاشون با هربار خوندن مطالب جدید بهت میفهمونن، آگاه ترت میکنن و این خیلی جالب و جذابه برای من.

- گفتم ترم قبل 100 شدم امتحانم رو یا یادم رفت؟ خلاصه که بعله من و یکی دیگه از دوستام که بقول خودش همه رو از روی من نوشته بود 100 شدیم و تاپ استیودنت نداشتیم، این ترم سه تا دانشجوی جدید هم اضافه شدن به کلاس دو تا آقا و یک خانم که دیروز اضافه شد، هنوز نتونستم اونجور که باید باهاشون ارتباط برقرار کنم، به یکیشون دیروز خودکار قرض دادم و دیدم که کردش توی دهتش :| :)) آخه چرا برادر من؟؟؟ مگه خودکار خودته؟ آخر کلاس که آورد پس بده گفتم باشه پیشتون :)) که سیامک ازش گرفت و وقتی همه رفتن گفت میخوای بندازمش دور، گفتم نه بذار باشه سری بعدی خودکار خواست همین رو بهش بدیم :)) زشته خوب دوستان عزیزم این موارد رو رعایت کنید.

- صبح دیدم تلفنم داره زنگ میخوره برداشتم با خوابالودگی میگم بفرمائید؟ میگه سلام خانم، فلانی هستم برای تسویه آب زنگ زدم، آخه برادر من ساعت 7 صبح کی فیلتر عوض میکنه که بهم زنگ زدی؟


- مازیار ناظمی همچین از انتخاب شدن سرمربی جدید لنگ خوشحاله که یکی ندونه فکر میکنه تو این سه سال برانکو خوب بوده و قهرمانشون کرده، بابا جان شما و وزیر و رئیس جمهور و خیلییییییییی های دیگه دارید به تیم کمک میکنید دیگه چه فرقی میکنه کی میشه سرمربی تیم؟


- وبسایت هنوز پابلیش نشده برای اینکه درخواست دهنده هنوز پروژه هاش رو نداده که ادد کنم توی وبسایت.


سلام

-خب از تیترم معلومه که کتاب از دولت عشق رو تموم کردم و از دیشب کتاب بعدی رو شروع کردم. کتاب شرمنده نباش دختر از ریچل هالیس، فکر میکنم کتاب جالبی باشه، این هفتمین کتاب امساله و هنووووووووووووز کلی کتاب دارم که باید بخونم و بعضیاشون رو هم دوباره باید بخونم.


- خیلی دوست دارم بدونم چی میشه که یادم میره چایم را بنوشم و میمونه و یخ میکنه :(


- تعطیلات به همراه دوستام رفتیم انزلی و واقعا اگه جا داشت و مرخصی مانع نبود هنوز باید انزلی میبودم، جزو بهترین سفرهام محسوب میشه از بس که خوش گذشت و لذت بردم، روز آخر هوا بارونی شد اونم چه بارونی! سیل میبارید از آسمون ولی انقدر جذاب و هیجان انگیز بود که خدا میدونه سه روز عالی رو پشت سر گذاشتم ولی در حال حاضر با کمبود خواب مواجهم :)) اینکه میگن بعد سفر باید یه چند روز هم مرخصی بگیری تا خستگی سفرت از بین بره واقعا راسته :))


سلام


به شخصه به روز دختر هیچگونه اعتقادی ندارم، محدودیت، ممنوعیت، اینکارو بکن، اونکار رو نکن، موتور سوار نشو، دوچرخه سوار نشو، حق استادیوم رفتن نداری، حق بدون اجازه ازدواج کردن نداری، حق انتخاب پوشش نداری و تازه  اینا برای جامعه است، جامعه ای که پسری رو تربیت میکنه تا به دخترش به خواهرش بگه حق نداری از خونه بری بیرون، حق نداری با دوستات رفت و آمد داشته باشی، حق نداری دیر بیای خونه . واقعا روز این دختر مبارکه؟ البته که روز دختر برای اونایی که فقط به باکرگی دختر فکر میکنن ( چه خود دختر چه دیگران ) بسیار مبارک و خجسته است. 

دختر ایرانی خسته ست ، سرکوب شده ست 

روز این دختر مبارک نیست.


سلام


- چرا وقتی که ما یک وسیله ی آهنی میخریم مثلا ماشین، باید حتما خون یه موجود زنده رو بخاطرش بگیریم؟ که چی؟ مثلا داریم خون میریزیم که ماشین و یا هر چیز دیگه ای بیمه بشه؟ صدقه ست؟ واقعا فکر میکنید که با ریختن خون یک موجود بی گناه و بی پناه دیگه اتفاقی برای اون وسیله نمیوفته؟ واقعا این کار خیلی بی رحمانه و احمقانه ست، خیلی راههای بهتری برای صدقه دادن وجود داره، این همه خانواده هستن که اگه شما بجای پول خرید و کشتن اون حیوون بی چاره اون پول رو بدید بهشون تا آخر عمرشون دعاتون میکنن. این بهتر نیست؟ قشنگ تر نیست؟ 

چرا باید بخاطر خوشحالی و راحتی ما یکی دیگه بمیره؟ 

این ته بی انصافیه.


پ.ن: وقتی ماشین خریدیم حتی یک مرغ هم نکشتیم، پولش رو دادیم به کسی که میدونستیم نیاز داره، خوشحالیه اون باعث خوشحالی ماست همیشه.


سلام

-حالا که من برگشتم به اصل خودم و از همه ی اپلیکیشن های فضای مجازی به گونه ای دوری جستم و اومدم اینجا که بنویسم همه رفتن و دارن میرن، تمام قدیمی هایی که میشناختم خیلی وقته که نمی نویسن، یا تو این فضا نمی نویسن. خیلی ناراحت کننده ست و دلم گرفته حقیقتا.

- همین الان برام نوتیفیکیشن اومد که مسجد سلیمان زله اومده به بزرگی5.7 ریشتر :| فکر کنم فقط مردم ایران باشند که به زله به عنوان یک بلای طبیعی نگاه نمیکنن . امیدوارم خسارت نداشته باشه، چه مالی و چه جانی.

- خیلی وقته که هیچکدوم از دوستام و ندیدم و به همین منظور برای یکشنبه هفته دیگه دعتشون کردم خونمون، حالا چی بپزم؟ چی بپوشم؟


چند دقیقه بعد نوشت : پنجشنبه رفتم کنسرت علیرضا قربانی و نگممممم براتون که چقدر خفن بود، هنوز از حال و هواش بیرون نیومدم.



سلام

-به خودم قول داده بودم که امسال خیلی کتاب بخونم و از دیشب خوندن کتاب ششم رو آغاز کردم و خیلی از این بابت خوشحالم، کتاب هایی که دارم میخونم اکثرا روانشناسی هستن، یعنی باید حتما دوباره و شاید چند باره بخونمشون، یکسری هاشون با هربار خوندن مطالب جدید بهت میفهمونن، آگاه ترت میکنن و این خیلی جالب و جذابه برای من.

- گفتم ترم قبل 100 شدم امتحانم رو یا یادم رفت؟ خلاصه که بعله من و یکی دیگه از دوستام که بقول خودش همه رو از روی من نوشته بود 100 شدیم و تاپ استیودنت نداشتیم، این ترم سه تا دانشجوی جدید هم اضافه شدن به کلاس دو تا آقا و یک خانم که دیروز اضافه شد، هنوز نتونستم اونجور که باید باهاشون ارتباط برقرار کنم، به یکیشون دیروز خودکار قرض دادم و دیدم که کردش توی دهتش :| :)) آخه چرا برادر من؟؟؟ مگه خودکار خودته؟ آخر کلاس که آورد پس بده گفتم باشه پیشتون :)) که سیامک ازش گرفت و وقتی همه رفتن گفت میخوای بندازمش دور، گفتم نه بذار باشه سری بعدی خودکار خواست همین رو بهش بدیم :)) زشته خوب دوستان عزیزم این موارد رو رعایت کنید.

- صبح دیدم تلفنم داره زنگ میخوره برداشتم با خوابالودگی میگم بفرمائید؟ میگه سلام خانم، فلانی هستم برای تصفیه آب زنگ زدم، آخه برادر من ساعت 7 صبح کی فیلتر عوض میکنه که بهم زنگ زدی؟


- مازیار ناظمی همچین از انتخاب شدن سرمربی جدید لنگ خوشحاله که یکی ندونه فکر میکنه تو این سه سال برانکو خوب بوده و قهرمانشون کرده، بابا جان شما و وزیر و رئیس جمهور و خیلییییییییی های دیگه دارید به تیم کمک میکنید دیگه چه فرقی میکنه کی میشه سرمربی تیم؟


- وبسایت هنوز پابلیش نشده برای اینکه درخواست دهنده هنوز پروژه هاش رو نداده که ادد کنم توی وبسایت.


سلام


-کتاب شرمنده نباش دختر ریچل هالیس رو تموم کردم و باید بگم بطور کل کتاب خوبی بود، مخصوصا برای کسانی که میخوان کسب و کاری جدید راه اندازی کنن یا از خیلی چیزها میترسن، از نه گفتن، از مثل دیگران نبودن و فکر میکنن که این نقطه ضعف محسوب میشه، خلاصه خیلی کتاب مفیدیه، خوندنش ارزشمند بود برام.


- از امروز هم شروع کردم کتاب "چگونه شخصیت سالم تر بیابیم" اثر دکتر وین دایر و صد البته با ترجمه بدرزمان نیک فطرت رو بخونم، در واقع قبلا تا نصف کتاب خونده بودم ولی به دلایلی که هنوز بر خودمم پوشیده ست خوندنش رو ادامه نداده بودم، شاید زمان و مکان مناسب خودن این کتاب برای من الان باشه، شاید الان بیشتر چیز ازش یاد بگیرم و تو زندگیم استفاده کنم، کسی چه میداند؟


- تصمیم گرفتم که برای مهمونی چیکن استراگانوف و سوسیس بندری درست کنم، میخواستم چیز کیک هم درست کنم که مامانم گفت میخواد برای خواهرم که تولدش خرداد بود یه کیک بگیره و بدین ترتیب پروژه درست کردن چیز کیک کنسل میشه. دیروز رفتیم خرید و چند قلم جنسی که به جزئت میتونم بگم تا یکی دو ماه گذشته میشد با 200 هزارتومن خریداری بشه رو 500 هزار تومن ناقابل پول دادم. خداروشکر میکنم که توانایی خرید کردن دارم ولی خدا به بقیه رحم کنه با این وضعیت نابسامان.


- کلا این ماه، ماه خرید کردن بنده بود. خیلی وقت بود که برای خودم خرید نکرده بودم، به همین جهت دو عدد مانتو، سه عدد شال، لباس مهمونی، دو عدد لاک و خریداری نمودم و باید بپرسم لاک دیگه چرا انقدرررررررررر گرون شده؟ دونه 25 هزارتومن آخه لعنتی؟ جورابی که قبلا میخریدم 8 هزار تومن شده 20 هزار تومن،آخه آدم بره به کی بگه این حرفارو؟ ای از خدا بی خبران . ای گند زنندگان در معیشت مردم :(


- دیروز شهروند بودم و در کمال تعجب دیدم که دوباره پد سپتونا آورده و باید بگم که شبی خون زدم بهش و نزدیک پنج بسته برداشتم از ذوقم و الان بی صبرانه منتظرم که دوباره بشم :))) نمیدونید که رنج ها کشیدم در بی سپتونایی.


-این که دوباره دو تا دوتا ون گشت ارشاد میبینم سر هر میدون اصلی و چهارراه اصلی ای واقعا مسخره ست. تمام نظام و پایه های مملکت درست شده و فقط همین یک مقوله ی حجاب مونده درست بشه تا کشورمون در راس کشورهای سروسامان یافته ی عاری از هرگونه جرم و فساد و رانت خواری و فقر قرار بگیره.


از اون سریال های می که اگه نبینینش از دستتون رفته، من که خیلی خیلی خوشم اومد و باید امیدوار باشم که فصل پنجمی هم داشته باشه، سرچ که کردم ریلیز دیتی برای فصل پنجش نیافتم. کلا خیلی از سریال های کارآگاهی خوشم میاد، مخصوصا از نوع کلاسیکش مثل پوآرو  و  خانم مارپل ولی سبک این سریال متفاوت بود و البته جذاب. خیلی لذت بردم.


سلام


-بله درسته میارزید این گردن درد رو تحمل کنی ولی بجاش از صبح تا ظهر همش تو آب باشی و سرسره های مختلف و جذاب رو امتحان کنی. اُ پارک رو میگم. پنجشنبه با دوستان عزیزم رفتیم اونجا و از هشت صبح تا سه و نیم بعد از ظهر اونجا بودیم. اولین بارم بود و باید بگم بسیار بهم خوش گذشت، بسیار تمیز و لذت بخش بود برام فقط موقع بازی قیف ( اون قرمزه ) گردنم ضربه خورد و الان از تمام زوایا درد میکنه ، درد به حدی زیاده که کوفتگی های دستم اصلا برام معنی و مفهومی نداره. خب تا بحال تو این محیط قرار نداشتم و وقتی زمان موج دادن به استخر میشد مثل بچه ها ذوق میکردم و مثلا میشستم لب ساحل و از موجی که میومد روم لذت میبردم. عمیقا پیشنهاد میکنم که اگه تا بحال امتحانش نکردید از دستش ندید. 


- امروز جلسه آخر کلاس زبانم هستش، دوشنبه و چهارشنبه امتحان دارم و باید بگم که این ترم به اون خوبی ای که دلم میخواسته درس نخوندم و به نحوی حوصله کلاس رو نداشتم. امیدوارم امتحان به سادگی هرچه تمام تر برگزار بشه تا بعد ببینم میخوام چیکار کنم. شاید مجبور بشیم خصوصی برداریم شایدم نه، و چیزی که خیلی برام مهمه شروع یادگیری زبان آلمانیه، البته الان شروع کردم با یه اپلیکیشن به نام Duolingo آلمانی میخونم. خیلی اپ جالب و کاربردی ای هستش ولی مسلما مثل کلاس نمیشه. من هنوز نمیدونم حروفشون رو چجوری تلفظ میکنن و فقط چندین تا کلمه یاد گرفتم چجوریه ولی نه اصولی.


-باید یه نفر و استخدام کنم که لاکم رو پاک کنه و یه دونه جدید برام بزنه.


- کتاب چگونه شخصیت سالم تر بیابیم یه قسمت داره در باره خشم و عصبانیت و چقدر خوبه این فصل نیاز دارم چند بار اون قسمت رو مطالعه کنم تا کامل به خورد مغزم بره و یاد بگیرم سر هر موضوع کوچیکی عصبانی نشم.


سلام

 

-این ترم کلاس زبان ثبت نام نکردم و دارم تمام کتابهایی که تا الان خوندم رو مرور میکنم، برای اینکه لازم بود. نمیخواستم بدون مرور برم سطح بعدی که intermediate پیشرفته ست، خیلی از گرامر ها رو یادم میره استفاده کنم. نه اینکه بلد نباشم، یادم میره که مثلا الان این جمله ای که دارم میگم این گرامر خاص رو می طلبه، برای همین گفتم بهتره مرور بشه تمام درس ها. یک کتاب گرامر خریدم بنام Understanding and using grammar از بتی آذر. خیلی کتاب خوب و سنگینیه، به حدی که Simple present رو هم احساس میکنم بلد نیستم :)) از بس که مثالهای سختی داره.

 

- امروز بیست و یکمین روزی بود که از اپلیکیشن Duolingo استفاده کردم و خیلی راضیم ازش، تا یه جای خوب پیدا کنیم که بریم کلاس خیلی کمکمون میکنه این اپ.

 

- تعطیلیه فردا رو دوست ندارم برای اینکه مامانم خونه رو ریخته بیرون برای تمیز کاری. آشپزخونمون سوسک ریز داره و داریم همه چیز رو میشوریم و جمع میکنیم که سم پاشی کنیم، خیلی زیاد و ترسناکن :(( بدی ماجرا وقتیه که یکروز صبح پاشدم و دیدم یک سوسک بزرگ مرده هم افتاده نزدیک حموم :(((( حالا من چجوری برم حموم؟ میترسم یه سوسک از یه جایی بیاد و اصلااااا تحمل همچین شرایطی رو ندارم، رسما سکته میکنم :((

 

- به شدت به UX علاقه مند شدم و میخوام برم دنبالش و حسابی یاد بگیرمش. من که مطمئنم میتونم باهاش یه کسب و کار حسابی راه بندازم. شما هم برام انرژی مثبت بفرستید. ♥

 


سلام

 

یک نفری یک پست در اینستاگرام گذاشته بود و من استوریش کردم، مضمون هم این هست: " عکس های سر قبرتان را نشر ندهید "

 

اومدن بهم ایراد گرفتن مگه چه اشکالی داره؟ والا بخدا خیلی اشکال داره، اگه تو درد داری چطور یادت میمونه که عکس و فیلم بگیری و استوری کنی، واقعا این ها فقط راههای جلب توجه هستش، من با یک بار و دو بارش کاری ندارم که خب طبیعیه، آدم داغ دیده و دلش همدردی میخواد. روی سخنم با اون افرادی هست که هرروز، هر هفته یا یک چیزی در این مایه ها عکس استوری میکنن و دل تنگیشون رو برای پدر یا مادرشون نشون میدن. بخدا درست نیست، مردم ناراحت میشن، فضای کشور به اندازه کافی غم آلود هست که نیازی نباشه ما با این حس های ترحم انگیز بدترش کنیم. 

این حرفا کسی داره میزنه که پدرش رو سال 83 از دست داده، پدرش بندرعباس خاک شده و براحتی نمیتونه سر خاکش بره، اگه بتونه سالی یک بار که اون هم امسال بعد از چهار سال که نتونسته بود بره بندرعباس رفت. ولی نه عکس گرفتم، نه فیلم زجه زدنم و گرفتم و نه حتی به کسی گفتم  که دلم برای بابام تنگ شده. من خودم درد دارم برای خودم بسته. دیگران گناه دارن. این جور چیزها رو پخش نکنید تو رو خدا.


خیلی سال بود که دلم میخواست برم به مامان بزرگم ( پدری ) سر بزنم ولی نمیشد یکی از دلایلش هم شاید این بود که با فامیل پدریم در ارتباط نیستم، البته بجز پسر عمم.

دیروز بهم پیام داد که مامان بزرگ حالش بده و بیمارستان بوده، منم سریع زنگ زدم، عموم خونشون بود و خیلی خوشحال شد صدام رو شنید. با مامان بزرگم که حرف زدم خیلی خوشحال شد و کلی گله کرد که چرا نمیریم بهش سر بزنیم، صداش خیلی مریض بود، بهش گفتم مامانی صبر کن من هفته دیگه میام ببینمت.

امروز صبح پسر عمم پی ام داد که مامانیم حالش بد شده و بردنش بیمارستان، ولی دیگه برنگشت.

حسرت ندیدنش تا آخر عمر باهامه فقط خداروشکر میکنم که دیروز باهاش صحبت کردم


سلام

و بالاخره پنجشنبه رسید و من دل تو دلم نبود از صبحش به حدی که شدم :)) آخه واقعا موقعش بود؟ ولی خب یه جوری سر کردم خلاصه و نزدیک های ظهر کم کم آماده شدیم برای رفتن به استادیوم، از اونجایی که نمیدونستم به پوشش گیر میدن یا نه و آیا برمون میگردونن، مانتو دکمه دار پوشیدم. کلا یه جوری رفتم که روشون نشه بهم گیر بدن . ساعت 2:30 راه افتادیم سمت محل کار سیامک تا برش داریم بریم، خیلی از دوستای توییتریم زودتر رفته بودن و نشسته بودن و من کلی غصه خوردم که دارم دیر میرم و دیر میشه و این داستانا . آخه حق داشتم میدونید چرا؟ چونکه دو تا ماشین بودیم، هر دو تازه میخواستن بنزین بزنن، همینجوری هم که دیر راه افتاده بودیم، بعدشم ما اولین بارمون بود و داشتیم از ذوق میمردیم، معلوم بود که دوست داشتیم زود برسیم و خب استادیوم هم اینجوری نیست که جات و برات نگه دارن تا تو بری بشینی، صندلیا رو پر میکنن دیگه .

القصه، نزدیکای استادیوم نگه داشتیم و پرچم و کلاه خریدیم ( اول میخواستم کیت استقلالم رو بپوشم و پرچم ببرم ولی پشیمون شدم ) و دوستمم از این رژهای رنگ تیم ملی داشت که زدیم به صورت هامون.

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به ورودی پارکنیگ خانم ها و با یک صف بسیییییییییار طولانی مواجه شدیم، خیلی ها بلیت نداشتن بندگان خدا و همینجوری اومده بودن، اولین در بلیت رو چک میکردن یکمم به سر و وضعت گیر میدادن ( ناظر فیفا اونجا بود تا مطمئن بشن خانم ها رو میفرستن داخل ) رفتیم تو و دوباره دیدیم یک صف دیگه وجود داره، صف چی بود؟ اتوبوس!!! چرا اتوبوس گذاشته بودن؟ هنوز هم بر ما پوشیده ست برای اینکه کلا پیاده پنج دقیقه راه بیشتر نیست! و ماه تقریبا نیم ساعت تو صف اتوبوس بودیم تا بریم سمت جایگاه .

اگه بدونید وقتی از اتوبوس پیاده شدم و بلیتم و دادم و از گیت رد شدم چه حالی داشتم.اگه بدونید وقتی از تونل میگذشتم و کم کم زمین چمن آزادی و دیدم چه حالی داشتم اگه بدونید وقتی زمین رو دیدم چقدر جیغ زدم و چقدر برام غیر قابل باور بود رفتیم و نشستیم رو صندلی و اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد خیل عظیم خبرنگارانی بودن که فقط داشتن از بانوان عکس و فیلم تهیه میکردن . بعدشم هم اون ون مسخره صدا و سیما که پشت دروازه بود و نمیذاشت عین آدم ببینیم تو محوطه جریمه چه اتفاقی میوفته . 

اینم بگم که بعد از چند دقیقه دیدیم جایگاه ده رو هم باز کردن و خانم ها دارن میشینن، فکر کنم اونایی که بلیت نداشتن رو راه داده بودن و چقدر براشون خوشحال شدم

موقعی که ما رسیدیم بازیکن ها اومده بودن تو زمین و داشتن گرم میکردن . بعدش رفتن و دوباره از تونل اومدن بیرون و نمیدونید چقدر این صحنه ها از نزدیک قشنگه نمیدونید که زمین چمن ورزشگاه آزادی از نزدیک چقدر قشنگه . بازی شروع شد و خیلی زود ایران اولین گل رو زد و ما چقدر دست زدیم جیغ زدیم بالا و پایین پریدیم و خوشحالی کردیم تا آخرین دقیقه بازی آخر بازی هم مسعود شجاعی همه بازیکن ها رو جمع کرد و اومدن سمت خانم ها و تشویق کردن و چقدر این صحنه قشنگ بود .

جای وریا غفوری بسیار خالی بود، کسی که بخاطر حمایت از دختر آبی ناجوانمردانه از تیم ملی خط خورد!

لحظه هایی هم بود که ناراحت کننده بودن، مثل لحظه ای که یه دختر رو بخاطر نشون دادن یه پلاکارد بیاد دختر آبی میخواستن ببرن که با جیغ و خواهش و تمنا و ولش کن ولش کردن . چندین باااار این اتفاق افتاد

آخه مگه دختر آبی یه لعنتیا؟ دختر آبی یک اتفاق دلخراش اجتماعیه حالا که ما رفتیم میخواستیم یادش رو زنده نگهداریم همین و بس! انقدر زور داره براتون؟ 

خلاصه که از لحظه به لحظه ش لذت بردم و جای اونایی که میخواستن و نتونستن بیان بسیار خالی ♥

 

اونی که روش به زمینه منم

 

 


تا 1400 باید تحمل کنیم

محرومیت الکی بازیکنانمون رو

بازیکن فراری دادن هاشون رو

بازیکن نگرفتن هاشون رو

توبیخ هاشون رو

ضعیف کردنمون رو

محروم نکردن بازیکن های رقیب رو

 

واقعا خودتون خجالت نمیکشید لیگ و به کثافت کشیدید؟ برید زودتر راحت شیم از دستتون


سلام

بالاخره دارم میرم استادیوم و در پوست خود نمیگنجم

صبح جمعه از خواب بیدار شدم و دیدم دارن میگن فقط یه جایگاه رو به خانم ها اختصاص دادن که اونم پر شده بود همش و از شب قبل داشتن بلیط میفروختن! آنچنان ریختم بهم که خدا میدونه چونکه قرار بود 17 مهر بلیط فروشی آغاز بشه و اینا از 11 مهر شروع کرده بودن، تازه اصلا نگفته بودن که توی کدوم سایت میتونی بلیط بخری. تو توییتر سوال پرسیدم و یکی جواب داد و بدو بدو لپتاپ آوردیم و سایت رو باز کردم ( رو موبایل باز نمیشد ) و دیدم بعله دو تا جایگاه باز بوده که پر شده، داشتم از عصبانیت خفه میشدم رسما، هر 1 دقیقه یک بار سایت رو رفرش میکردم بلکه یه جایگاه دیگه هم باز شده باشه و خلاصه بعد از 15 دقیقه سایت ازم خواست دوباره لاگین کنم، وقتی وارد شدم دیدم یه جایگاه باز شده و ازخوشحالی نفهمیدم چجوری بلیط خریدم crying چهارتا گرفتم، برای خودم و مامانم و خواهرم و دوستم، به پسرها هم گفتیم که برای خودشون بگیرن و خلااااااصه پنج شنبه این هفته دارم میرم استادیووووووووووووووم.

 

کیتی ( سگ دوستم ) دیشب رفت خونشون و ما همگی ناراحت بودیم که داره میره، با اینکه کلی دعوا داشتن با پویول ( سگ خودم )  ولی خیلی خوب بود خونه پر از سگ بود و خیلی هیجان انگیز. از دیشب همه دپرس شدیم.

 

یه PDF مربوط به UX پیدا کردم، امیدوارم بتونه کمکم کنه تو یاد گرفتنش


سلام

 

خیلی سخت میشه برام یه مدت که نمینویسم دوباره بیام و شروع کنم به نوشتن. البته اینکه مریض هم هستم مزید بر علت شده و خب همش دلم میخواد بخوابم که امکانش هم کمه.

وقتی آدم میخواد یه کاری رو انجام بده کائنات طوری برنامه ریزی میکنن که واقعا مطابق میل تو پیش بره. مثل همین که میخواستم لوازم تحریر بگیرم، دقیقا وقتی برای دو نفر اول گرفتم، یکی بهم گفت که یکی و میشناسه که یکم برای خرید لوازم تحریر به مشکل خوردن و منم با کمال میل ایندفعه رفتم شهر کتاب و تا اونجایی که تونستم خرید کردم، دفتر و مداد و پاککن و خودکار و مداد رنگی و جا مدادی و چسب و خلاصه هرچیزی که به فکرم میرسید ممکنه در طول ترم به دردش بخوره رو خریدم و وقتی شنیدم از اینکه داردشون خیلی خوشحال شده منم احساس خوشحالی و سبکی کردم.

 

کتاب برایان تریسی رو تموم کردم و خیلی خوب بود، تشویق به برنامه ریزی و انتخاب و اولویت بندی کارها موضوع اصلی این کتاب بود. الانم یه کتاب دیگه رو شروع کردم به اسم انسان خردمند. این کتاب رو من از دیجی کالا نود هزارتومن خریدمش. و کاری بهش نداشتم تا اینکه شروع به خوندنش کردم، صفحه اول کتاب اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد برچسب قیمت بود! اصلا چرا باید برچست خورده باشه؟ جواب این سوال وقتی معلوم شد که برچسب رو کندم و دیدم که قیمت اصلی کتاب شصت و چهار هزار تومنه :) واقعا مرسی دیجی کالای عزیز که اینجوری مردم رو میچاپی! از قیمت که بگذریم موضوع کتاب رو بسیار دوست دارم، البته این چند وقتی که مریضم نخوندمش برای اینکه اصلا نمیفهمم چی به چی میشه.

 

کلاس رایگانی که روی خرید دوربین بهم داده شده بود تشکیل شد و واقعا مفید بود و چه چیییزها که نمیدونستم. اول کلاس یه عکس از یه سوژه گرفتیم که خب هممون گند زدیم :)) بعد گفت که آخر کلاس که یاد گرفتید باید دوباره از همین سوژه عکس بگیرید. عکسم رو که بردم بهش نشون دادم گفت آفرین خیلی خوبه.

بعدشم گفت یک سریاتون خیلی دید عکاسیشون خوبه حتما تمرین کنن و ادامه بدن و من رو هم نام برد که بی نهایت ذوق کردم.

 

متاسفانه پدربزرگ دوست پسرم در کمال ناباوری همگان فوت شدن، روحشون شاد باشه، خیلی راحت رفتن، داشته رومه میخونده، خوندش که تموم میشه میخوابه و برای همیشه میره .

دخترخاله دوست پسرم سگش رو گذاشته خونه ما چون مجبور بودن برن شهرستان ( وقتی مامان بزرگم فوت شده بود من سگام رو برده بودم پیش ایشون گذاشته بودم ) بچه اوایل که آروم و قرار نداشت و همش میخواست بره، یه بار لطف کرد پی پی کرد رو پادری توالت، دیشبم دوبار بالا آورد ولی در کل حالش خوبه فقط با یکی از سگای من بشدت کارد و پنیرن :)) چشم دیدن همدیگه رو ندارن، با این حال عادت کرده تقریبا و دیگه بهونه گیری نمیکنه. اینجوری که امروز مامانم تعریف کرد باهم دارن میسازن خداروشکر.

 

باشگاه سنگنوردیم رو عوض کردم و الان با یه مربی بسیار خفن تمرین میکنم و از تمریناتم به شدت راضی هستم. جوری که زیر انگشت کوچیک هر دو دستم زخمی عمیق ایجاد کردم :)) ولی واقعا خوبه و لذت میبرم از تمریناتم. درکنارش دوباره رژیم رو شروع کردم ولی نه رژیم هیچی نخوردن یا پروتئین خوردن، اتفاقا خیلی هم خوب میخورم ولی روغن رو کلا حذف کردم و اگه لازم بشه جایی از روغن زیتون بکر استفاده میکنم. دوبار تا قبل از پنج میوه میخورم، اصلا از بیرون دیگه غذا نمیگیرم، فقط نون سنگک یا سبوس دارم میخورم در حد دو کف دست، تخم مرغ رو بدون زرده میخورم، شب ها برنج اصلا نمیخورم فقط سالاد یا با مرغ پخته یا با سفیده تخم مرغ و باید بگم خیلی راضیم. بعد از غذا اصلا احساس سنگینی نمیکنم و تازه 2 کیلو هم کم کردم.

 

میخوام UX بخونم ولی خییییلی کلاساش گرونه، دنبال یه سورس خوبم که شروع کنم.


سلام

چرا انقدر لوازم تحریر گرون شده؟ مردم قراره چجوری برای بچه هاشون وسیله بخرن؟ خداروشکر که دوران تحصیلم تموم شده واقعا :)) 

دیروز چهار تا دفتر خریدم، دو تا دفترچه یادداشت، چهار تا از این کاور های جلد کتاب، دو تا اتود، دو تا مغز اتود ( من خودم مداد رو خیلی بیشتر از اتود دوست دارم ولی خب گفتم شاید بچه ی مردم دوست نداشته باشه ) دو تا پاک کن و شش تا خودکار.

اون خانواده ای که قراره این وسائل رو بهش بدیم نمیدونم پسر دارن یا دختر فقط تخمینی گفتن یا راهنمایی هستن یا دبیرستان. گفتم بپرسن که دخترن یا پسر و چه چیزهای دیگه ای لازم دارن که دیگه بر حسب نیازشون وسیله بگیرم.

 

** دیشب رفتیم جلو در اصلی ورزشگاه آزادی و تا ماشین و نگه داشتیم بغض کردم و همینجووووری اشک ریختم، نفهمیدم که برای خودم دارم گریه میکنم یا #دختر_آبی 


سلام

خداروشکر میکنم که دستم به دهنم میرسه، شاید بگید داری شو آف میکنی که باید بگم دقیقا درست فکر میکنید. این یک مورد شو آف کردنش خیلی خوبه میدونید چرا؟ چونکه شاید یکی دیگه هم به فکر بیوفته و دلش بخواد اینکار و انجام بده

امروز یه توییت خوندم که یه آقایی به یاد پسر فامیلشون که از سرطان فوت شده میخواد لوازم تحریر بخره بده به نیازمندا، چونکه اون خدا بیامرز وقتی زنده بود پول بدست میاورد خرج بیماران سرطانی میکرد.

میشناسم چند خانواده که اگه بهشون کمک کنم خوشحالشون میکنم.

امروز حتما میرم لوازم تحریر میخرم برای نیازمندا. حتی میگردم اگه تو خونه خودکار یا دفتری دارم که سالمه و هیچ استفاده ای نشده ازش میذارم کنار براشون. 

خدا خیر این پسر بده و روح فامیلشون شاد باشه که این فکر رو توی سر منم انداخت.

امام حسین بیشتر خوشحال میشه تا اینکه برم براش عزاداری کنم و گریه کنم و آخرش هم با اینکه نیازی ندارم نذری بگیرم !!!

 

** از #دختر_آبی خیلی دلم میخواد حرف بزنم، از اتفاقی که براش افتاد و رسانه ی نا محترم ما جوری دیگه جلوش داد. ولی اینجا جاش نیست که بخوام بگم فقط میدونم که این قضیه آشکار میشه و رو سیاهیش میمونه برای کسایی که ظالمانه و بی خبر دفنش کردن .


سلام

این چند وقت که نبودم کلی اتفاق افتاده که اکثرشون عالی و بعضی هاشون هم میتونست بهتر باشه laugh

سفر رفتم. 

کتاب چگونه شخصیت سالمتر بیابیم رو تموم کردم.

خانواده دوست پسر خواهرم اومدن برای آشنایی که بعدا بیان خواستگاری.

سرما خوردم که البته رو به بهبوده.

کتاب مدیریت زمانِ برایان تریسی رو شروع کردم.

کتاب دوم هری پاتر رو شروع کردم ( به انگلیسی )

فوتبال ها شروع شد و کلی حرص خوردم

و یه عالمه اتفاق دیگه

 

خب از سفر شروع کنم که رفتیم یه منطقه ای در کلاردشت به نام فلامک.

قرار گذاشته بودیم سه صبح راه بیوفتیم که به ترافیک نخوریم و قرار هم این بود که برای صبحانه کله پاچه بخوریم، سه که بیدار نشدیم :)) بجاش نزدیکای چهار از خونه اومدیم بیرون و حالاااا بگرد دنبال کله پاچه ای، همشون یا نون نداشتن، یا هنوز سرو نمیکردن، یا تعطیل بودن :)) آخر سر یه جا پیدا شد که تمام موارد رو داشت ولی انقدررر سرش شلوغ بود که یکم دیر سرویس میداد، خلاصه تا صبحانه بخوریم و راه بیوفتیم نزدیکای پنچ و نیم شده بود و دلتون نخواد جاده چالوس هم شلوووووغ اصن نگم برات. وسط راه انقدررر هردومون خوابمون میومد که زدیم کنار خوابیدیم تا حدودای هفت که راه افتادیم ولی من همچنان چرت میزدم تو راه

رسیدیم تو جاده هزار چم و رستورانش، جفتی یه نگاه به همدیگه کردیم گفتیم بریم صبحانه بخوریم؟ که موافقت کردیم و نگه داشتیم و دوباره صبحانه خوردیم، هراز چم رو خیلی دوست دارم صبحانه هاش خیلی بهم میچسبه و تازه بعد از اونجا و خوردن چای بود که چشمامون باز شد ولی خب ترافیک همچنان وجود داشت ولی جوری نبود که خیلی اذیتمون کنه، مسیر جاده چالوس دیگه گفتن نداره فوق العاده ست و من چه تو ترافیک بمونم و چه نمونم ازش بطور کامل لذت میبرم. از اونجایی که یه دوربین حرفه ای جدید هم داشتم کلی عکس گرفتم توی راه. خلاصه رفتیم و رفتیم تا رسیدیم مرزن آباد، تصمیم داشتیم بریم نمک آبرود که بریم برای تله کابین و پل معلق و زیپ لاین، ساعت حدودا 11 و نیم بود که به سیامک گفتم نمیرسیم برگردیم چونکه فلامک باید ساعت 1 خونه رو تحویل میگرفتیم پس برنامه رو عوض کردیم و گفتیم بریم سمت دریاچه ولشت. دریاچه یک مسیر کاااااااااملا خالی و بد داشت بدون هیچگونه تابلوی راهنمایی کلا دو تا تابلو بیشتر نبود که نشون بده دریاچه کدوم وره، جاده ش طوری بود که اگه ماشین آفرود میداشتیم به راحتی مسیر رو طی میکردیم ولی خب برای ماشین سواری یکم سخت بود جاده، خلاصه رسیدیم به دریاچه و از هوای خوب اونجا کلی استفاده کردیم و لذت بردیم و عکس گرفتیم بعدش هم برگشتیم به سمت فلامک.

فلامک تقریبا میشه گفت روی قله کوه هستش و جاده فلامک بسیار بسیار زیبا بود و اون مه های درون جنگل خیلی محسور کننده

اما خونه ای که اونجا گرفته بودیم بسیار کثیف بود و اصلا داخل خونه رو دوست نداشتم، اگه مثلا برای کمپینگ رفته بودیم اونجا خیلی بیشتر خوش میگذشت

با اینکه طبیعتش عالی و فوق العاده بود ولی اون ساخت و ساز متاسفانه خراب کرده بود دیگه . ولی اونقدری بالا بودیم که به دریاچه ولشت کامل اشراف داشتیم، هوا م بود و کلا تو مه بودیم، نزدیک پنج تا سگ هم داشتن ماشالا یکی از یکی خوشگل تر و باهوش مثلا گاو ها میومدن گل کاری های اونجا رو میخوردن بعد صاحب سگ ها صداشون میکرد و بهشون میگفت برید بیرونش کنید، همشون باهم یه جوری گاو بیچاره رو فراری میدادن که مرده بودیم ما از خنده.

یه روز هم رفتیم یه دور تو طبیعت اونجا زدیم و از یه قسمت رفتیم داخل جنگلش که خیلی خوشگل و بکر بود و جون میداد یه چادر برپا کنی و بری واسه خودت، روی یکی از درخت ها یک قارچ بسیاااااااااااااار بزرگ دیدم که در ادامه حتما عکسش رو به همراه چند تا عکس دیگه خواهم گذاشت.

 

برگشتنه هم چونکه نمک آبرود تو برناممون بود رفتیم اونجا و با خودمون میگفتیم امروز که شنبه ست حتما خلوت تره و میشه رفت بالا، تو عوارضی راه بودیم که آقای متصدی به سیامک گفت ماشینتون چشم آدم رو میزنه : )))) ( رنگ ماشین ما نارنجی متالیکه )

خلاصه رفتیم نمک آبرود و با بدبختی جای پارک پیدا کردیم و گفتیم اول بریم از سرویس بهداشتی استفاده کنیم بعدش بریم بلیط بگیریم برای بالا . چشمتون روز بد نبینه آنچناااااااااااااااااااااااااااان صفی بود برای هر دو تله کابین که اصن برگ ریزون. هرکدوم نزدیک به یک ساعت و نیم قشنگ زمان میبرد تا برسی سر صف و سوار کابین بشی. با یه براورد ساده حساب کردیم تا ما بخوایم سوار بشیم بریم بالا و یکمم اونجا بمونیم و خب قطعا پل معلق و زیپ لاینش هم باید صف باشه نزدیک به ساعت 7 تازه میرسیم بیایم پایین و اون موقع برای برگشت دیگه خیلی دیر میشد و نتیجه این شد که بیخیال شدیم و برگشتیم. 

برگشتنه تو عوارضی دقیقا همون آقایی که گفته بود ماشینتون چشم رو میزنه اومده بود تو این لاین و تا ما رو دید گفت عه چرا انقدر زود دارید برمیگردید :))

برگشتنه هم نگم براتون که از ساعت دو که رسیدیم مرزن آباد تو ترافیک بودیم تا نزدیک های تونل دوم که جاده رو یک طرفه کردن به سمت تهران.

با تمامی این اوصاف خیلی بهمون خوش گذشت و دوست نداشتم برگردم حقیقتا و منتظر یه فرصت مناسب دیگه ام که بریم دوباره.

حجم عکس ها رو کم کردم و میارمشون تو ادامه مطلب

 

مرسی که شرح سفر نامه طولانیم رو میخونید

در مورد مسائل دیگه هم چیز خاصی برای گفتن ندارم، جلسه معارفه خیلی خوب برگزار شد و طبق معمول من خیلی خیلی حرافی کردم ولی اینجوری که بعدا دوست خواهرم بهمون گفت بهشون خیلی خوش گذشته بود خداروشکر

 

** عکس های ادامه مطلب رو از دست ندید 

ادامه مطلب


یعنی واقعا این جمعه من بازی استقلال عزیزم رو میبینم؟

دیشب به سیامک میگفتم که همه میدونیم که این وزرات ورزش و دیگر دوستان شاخص در حق استقلال اجحاف میکنن، با ناداوری، با همه ی اتفاقاتی که همه میدونیم دیگه که چه خبر بوده و گفتنش تکرار مکرراته

بهش گفتم امیدوارم تیم استراماچونی جوری بازی کنه این فصل که با هزارتا ناداوری و به نفع تیم رقیب گرفتن هم کسی کاری از پیش نبره

امیدوارم دیگه امسال وزرات بذاره که استقلال هم روی خوشی رو ببینه. البته تا اونجا که تونستن تو همین فصل نقل و انتقالات حسابی از خجالتمون در اومدن، این رومه نگارهای رنگی و ناهار خوران حرفه ای چقدرررر حاشیه درست کردن برای استقلال و سرمربیش.

خدایا خودت حواست به میراث ناصرخان و منصورخان باشه.


سلام

همیشه دلم یه دوربین حرفه ای میخواست، تا اینکه دوست پسرم به مناسبت ششمین سالگرد دوستمیون برام خرید  حقیقتا که براش بمیرم رواست.

البته من عکاس نیستم و عکاسی حرفه ای بلد نیستم، ولی حتما میرم کلاس و یاد میگیرم و کلی عکس های قشنگ میگیرم باهاش و اینجا به اشتراک میذارم باهاتون. فعلا یه عکس که از بنفشه م گرفتم رو میذارم

 

پ.ن: این روزها عجیب گیر دادم به بازی های قدیمی مثل Prince of Persia  یا پوکاهانتس، الانم دارم علاالدین رو دانلود میکنم :))

 


سلام چطورید؟

سال نو مبارکتون باشه، چه خبرا؟ خوش میگذره تو قرنطینه بهتون؟ برای من که به شدت خسته کننده شده  دیگه با امروز یک ماه شد که من قرنطینه هستم و فقط یک بار رفتم زباله گذاشتم تو سطل زباله روبروی خونمون و دوبار هم پیکی و پویول رو بردم تو حیاط گردوندم.

- کلاه رو بافتم خب؟ ولی اندازه گیری که بلد نبودم یکم کوچیک شد منم به نمونه کامل شده چندین رج اضافه کردم که کلاه قابل استفاده باشه، دوستش دارما بالاخره اولین کلاهیه که می بافم و خیلی هم وقت گیر بود برام برای اینکه کاموایی که استفاده کردم نازک بود. هنوز ازش عکس نگرفتم ولی اگه گرفتم حتما عکس رو میذارم براتون. 

- کتاب دوم هری پاتر که داشتم به انگلیسی میخوندم دیشب تموم شد و کتاب سومش رو شروع کردم و خوشحالم برای اینکه کتاب دومش رو از بقیه کتابهاش کمتر دوست دارم و کتاب سوم که زندانی آزکابان باشه رو عاشقشم. شب ها قبل از خواب نسخه الکترونیکی میخونم که هم نیازی به برق روشن نداشته باشم هم اینکه قبل خواب بجای کارهای بیهوده کتاب خونده باشم.

- احتمالا از شنبه باید بریم سرکار، نمیدونم خوشحالم یا ناراحت، خوشحالم برای اینکه از خونه موندن خستم و ناراحت برای اینکه وضع افتضاحه و دوستان هم کشتار جمعی راه انداختن و رسما به هیچ جاشون نیست. 

- از دوستام اندازه مچ پاشون رو گرفتم که براشون پابند ببافم بعد الان حوصلم نمیشه :)) رد دادم رفته.

- دیگه براتون بگم که تو این مدت بازی ویچر 3 رو تموم کردیم ولی چونکه پایانش اونجوری که میخواستیم نشد داریم از اول بازی میکنیم! اینم بگم که این بازی رو اگه 24 ساعت شبانه روز بازی کنیم شاید توی یک ماه تموم بشه ( یعنی خیلییی طول میکشه بازیش ) بعد دلیل دیگه ای که داریم دوباره بازیش میکنیم اینه که بازی جدید ندارم و الان هم که قیمت بازی ها سر به فلکککک کشیده بعد من عاشق بازی ویچرم *_* 

-خوب و عاشق باشید، با کلامتون گناه نکنید، هرچیزی رو هم به خودتون نگیرید و این روزهای قرنطینه رو تو آرامش سپری کنید عزیزانم


سلام

من همچنان خونه ام و مدیرم لطف کرد بهم دسترسی ریموت داد و من الان راحت وصل میشم شرکت و به کارام میرسم. ولی همچنان حرص میخورم از اینکه یه سری همکارا رو بزوووور باید بهشون یه چیزهایی رو بفهمونی که کار رو ببرن جلو :|
حالم خیلی بهتر شده ولی ترجیحم اینه که خونه بمونم و بیرون نرم.

گفتم بهتون همکارم تعدیل شد؟ ما باهم خیلی خوب بودیم و کلی حرف میزدیم باهم و گاهی هم البته حرف خاصی نداشتیم که بزنیم ولی در کل میونمون خوب بود. حالا بحث تعدیلی که پیش اومد بهم گفت که خیلی خوشحال میشه که تعدیل بشه برای اینکه دلش میخواد استعفا بده و بزور پدر و مادرش مونده و چونکه نمیخواد غرغر اونا رو تحمل کنه اگه تعدیل بشه دیگه بهش گیر نمیدن و راحت میشه . حالا چی شده؟ شرکت که یه هفته تعطیل بود، شنبه شد و من رفتم شرکت ولی ایشون نیومد، یکشنبه من حالم بد شد و نرفتم سرکار، دوشنبه رفتم دیدم اومده وسائلش رو جمع کرده و رفته!
ببین اصلا یه زنگ که هیچی یه پی ام به من نداد خداحافظی کنه! فک کنننننن
منم راستش هیچی نگفتم، کسی که انقدر بی ادبه همون بهتر من دیگه حالش رو نپرسم.

کلاه رو شروع کرده بودم و کلی هم بافته بودم، ولی بنظرم اومد که خیلی کوچیکه برای سر خودم برای همین شکافتمش که دوباره ببافم، تموم بشه سعی میکنم عکس بگیرم و بذارم ببینینش.

 

میخوام یه رازی رو بهتون بگم، من دیگه دارم از اینکه انقدر موندم خونه کم میارم :| دلم میخواد برم بیرون


سلام

من از شنبه موندم خونه و فردا هم نمیرسم سرکار، یکم مریض احوال شدم، بدنم ضعف داره و منم از این موقعیت استفاده کردم که نرم شرکت. دوست پسرم هم که بچه خودشو کشت کلی قرص و شربت و ویتامین سی گرفته برام، الانم اومد برام آب پرتقال گرفت با زنجبیل و فلفل سیاه، آب لیمو ترش، زردچوبه و عسل، میگن برای گلودرد به شدت خوبه 

منم از دیروز دارم یه سبد جدید میبافم، فکر کنم تا ده دقیقه دیگه تمومش میکنم و احتمالا پروژه بعدیم کلاه باشه با شال گردن

دلم میخواد کتاب بخونم، دیشب چندتا فصل آخر غرور و تعصب رو که تو گوشیم داشتم خوندم، انسان خردمند رو هم کلی فصلش مونده، شرکت بود، ضدعفونیش کردم و آوردمش خونه کی بشه شروع کنم به خوندش خدا داند.

خونه موندن برام عذاب الهیه، واقعا تحمل این همه خونه نشینی رو ندارم و موندم باقی روزهای قرنطینه قراره چه جوری بگذره .

آقا یه چیزی الان به ذهنم خطور کرد، من پنجشنبه یکم جاست دنس بازی کردم که بعد بازی چونکه تحرکم زیاد بود نفسم گرفت، از همون موقع حالم بد شده !


سلام

واقعا دلم میخواد بدونم آیا مغزی در سر صاحبان این شرکت وجود دارد؟ هفته پیش که خبر آنچنانی ای نبود ما رو تعطیل کردن، الان که میگن این داستان بیشتر شده و باید بیشتر احتیاط کنی بزور مارو کشوندن سرکار!

البته دیروز که روز اول م بود و نمیتونستم از جام ت بخورم نیومدم سرکار، ولی الان سرکارم، کار هم ندارم، همه ی کارهایی که تا الان انجام دادم رو میتونستم از خونه هم انجام بدم و خیلی راحت دور کاری کنم، ولی آقایون مغز ندارن و حضور فیزیکی ما شون میکنه :|

یکی از بچه ها هم بهم گفت میدونی چرا فلانی نمیاد سرکار؟ گفتم چرا؟ گفت بخاطر اینکه گفته چون بچه ها با مترو میان سرکار امکان داره آلوده باشن و منم آلوده کنن برای همین نمیام!

خیلی خیلی زیباست این حرکت :)) بقیه بچه ها آخه مشتاقن سوار مترو بشن بیان سرکار که شما رو آلوده کنن!

خلاصه که در حال حاضر غیر از حساسیت هیچی نصیبم نشده، اون یه هفته که خونه بودم خیلی حالم بهتر بود، به محض اینکه پام و گذاشتم بیرون باز حساسیتم شروع شد. خارش و سوزش چشم و بینی رو هم بهش اضافه کنید.

کلی غر داشتمااا

خب من تصمیم گرفتم چیزهایی که توی زندگیم میخواد رو توی یه دفترچه بنویسنم تا زودتر رنگ واقعیت به خودش بگیره. بهتون هم نمیگم چیا میخوام.

اصلا بیاید یه کاری کنیم، همه یه دفترچه برداریم و هرچی که میخوایم رو به طور خیلیی واضح توش بنویسیم. مثلا فرض کنیم که من دلم میخواد یه حساب بانکی با موجودی بسیار بالا داشته باشم، اینجوری مینویسم:

"من یه حساب بانکی دارم توی فلان بانک شعبه فلان جا، که حداقل مقدار مورد نظرم پول توش هست و روز به روز داره بهش اضافه میشه ."

و انقدر تکرارشون کنیم و باورشون کنیم تا بهشون برسیم. و بعد بیایم بهم بگیم تا الان به چندتاش رسیدیم.

اهدافتون هم میتونه یه چیز خیلی کوچیک یا یه چیز بی نهایت بزرگ باشه فرقی نمیکنه ولی حتتتما با جزئیات خیلی خوب بنویسید که بتونید راحت تصورش کنید.

آهان راستی حتتتما موسیقی کلاسیک رو جزو برنامه روزانه تون قرار بدید و حتتتما گوش بدید، معجزه میکنه


سلااااام چطورید؟

-اگه میبینید اینجوری سلام میکنم چونکه جدیدا فن صدف بیوتی شدم، چقدر این بشر انرژی مثبت داره و چقدر خوشم میاد به آدمایی که مسخرش میکنن اهمیتی نمیده و کلا خیلی باهاش حال میکنم دیگههه

- اینروز ها بطور جدی دارم قلاب بافی یاد میگیرم و چقدررر هم ازش لذت میبرم، یه می نی تاپ برای خواهرم بافتم، دو تا سبد بافتم، و چندین تا تمرین داشتم و دوست دارم همینجوری برم جلو و بیشتر ازش لذت ببرم. اگه مثل من قلاب بافی دوست دارید و بلد نیستید چطور نقشه خوانی کنید بهم بگید حتما، اگه تعداد زیاد باشه حتما یه پست میذارم و اونجوری که خودم یاد گرفتم توضیح میدم که براتون روان و ساده و قابل فهم باشه. حتی سعی میکنم ویدیو درست کنم در صورت وم.

- این خونه نشینی رو فرصت دونستم برای کارهایی که سرکار نمیتونستم انجامشون بدم، کتاب بخونم، قلاب بافی رو ببرم جلو و کلی کار دیگه

- دوستان عزیزم خواهش میکنم اگه اگه اگهههه کار بسیااااااار ضروری ای ندارید از خونه بیرون نیاید، وضعیت خوبی نیست و باید به شدت رعایت بشه، مثل اتفاقات قبلی نیست که فکر کنیم برای ما اتفاق نمیوفته، درسته برای ما اتفاق نمیوفته در صورتی که حتما رعایت کنیم 

همین دیگه مواظب خودت باشید و کلی هم دوستتون دارم


سلام بچه ها چطورید؟

چه خبرهااا؟ 

-اول اینکه بهار خانم اگه اینجا رو میخونی میشه بگی چرا وبلاگت رو پاک کردی؟؟؟

- دوم اینکه از شنبه رفتم سرکار ولی گفتن تا 2 بمونید بعدش برید خونه قرنطینه بشید! همون ماجرای قرنطینه ی کله گنجشکی، حالا شنبه یکی از بچه ها که توی یه ساختمون دیگمونه اومده بود شرکت با یه سرما خوردگی بسیاااااار شدید که من اصن موندم این چرا اومده سرکار مخصوصا اینکه اول هفته هوا به شدت سرد بود، بهش گفتم چرا اومدی؟ گفت وقتی کسی نیست کار من رو انجام بده و فقط من هستم چه کنم؟
فرداش خبر دادن بچه حالش بد میشه شرکت، بعدا میره دکتر آزمایش میده تستش مثبت میشه :(
این رو بگم بهتون که کل اون طبقه فراااااار کردن موندن خونه نمیان سرکار! آخه بندگان خدا الان دیگه؟ اصن چرا باید شرکت رو باز میکردید که بخواد همچین اتفاقی بیوفته؟ القصه! من باهاش پریروز صحبت کردم، گفت که من ویروس رو نگرفتم، دکتر گفته یه آنفولانزای شدیده و باید بمونم خونه استراحت کنم. خداروشکر کردم که جدی نیست ماجرا ولی مثل اینکه به همه گفته که ویروس رو گرفته!
حالا بچه های اون طبقه موندن خونه دورکاری و پدر من و دارن در میارن، برای اینکه اولین بارشونه دارن روی سرور کار میکنن، خیلی چیزها رو نمیدونن، توضیح هم که میدی خیلیییی دیر متوجه میشن یا اصلا متوجه نمیشن.
امروز هم که چهارشنبه باشه مدیرعامل ما تعطیل کرد گفت بمونید خونه. منم مثلا الان دارم دورکاری میکنم ولی از صبح هیشکی کارم نداشته تا الان.

- پابندها رو بافتم برای دوستام و همه شون دوست داشتن ( یا اینطور وانمود کردن :)) )

- خب خب آماده باشید میخوام عکس کلاه خوشگل رو براتون بذارم بالاخرهههههlaugh


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها